the stars are nice |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() Click Here for your Free Traffic! دو شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 23:56 :: نويسنده : هستی
دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 22:16 :: نويسنده : هستی
دیوونگی یعنی :
پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, :: 1:10 :: نويسنده : هستی
نمیدونم چراهر وقت نزدیکای تولدم میشه این حالو پیدا میکنم! یه بغضه تو گلوم که خیلی عجیبه... دلم مچاله ی مچاله میشه... فکر میکنم به آخر دنیا رسیدم... میترسم هیچ کس دوستم نداشته باشه... ولی بیشتر از همه از این ناراحت میشم که تا میام با یکی دردو دل کنم میگه مگه عاشق شدی؟! با این مثلا همدردیشون آدمو انقدر ناامید میکنن که آدم دلش میخواد همون روز تولدش روز مرگش باشه شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : هستی
سلام خدا.مرسی که بالاخره صدای منو شنیدی.مرسی که همه کارا رو داری درست میکنی و ظاهرا داریم از این بدبختی نجات پیدا میکنیم. میدونستم همینجوری ما رو ول نمیکنی. اگه تو بخوای گوش شیطون کر همه چیز داره درست میشه.البته مثل اول اولش که نه ولی خوب حد اقل از این بلاتکلیفی نجات پیدا میکنیم.واقعا دیگه هیچ امیدی نداشتم.ازت معذرت میخوام.میدونم که خیلی نامردم ولی تو بازم داری جوابمو با لطف و مهربونیت میدی و بهم میفهمونی که هیچ وقت نباید نگران چیزی باشم تا وقتی که تو رو دارم.پس به بزرگی خودت مو ببخش.
![]() ادامه مطلب ...
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:45 :: نويسنده : هستی
اعصابم خیلی داغونه.نمیدونم چرا.یعنی میدونم اما فعلا ترجیح میدم تو خودم نگه دارم تا بعد ببینم چی میشه.فقط اومدم اینجا بنویسم شاید یکم آروم شم.امیدوارم خدا صدامو بشنوه و نذاره این اتفاق بیفته.فعلا معلوم نیست چی میشه.امیدوارم آخرش به خیر بگذره و خدا اونو از ما دور نکنه.امیدوارم همه چی مثل اولش بشه.امیدوارم بازم بتونم ببینمش.امیدوارم... دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : هستی
تازگیا به یه نتایج جدیدی رسیدم و یه دوران جدید و خاص رو تجربه میکنم.. به این نتیجه رسیدم که چقدر خوبه سر آدم خلوت باشه.اگه میدونستم انقدر باحاله زود تر این کارو میکردم.آدم با سر خلوت میتونه با تمام وجود از زندگی لذت ببره.
به قول سیروان نمیدونم چی باید بخونم اشکام پایین میاد رو گونم شاید سرنوشت ما همین بود... بی تو من تنها بمونم... دلم گرفته....... بازم یاد روزای گذشته دارم میوفتم...
امان از دست این امتحانا... امان از وقتی که حس درس خوندن نداشته باشی و مثل این عاشقا همش زل بزنی به یه جا... امان از اون وقتی که با یه نفر قهر کنی... امان از اون وقتی که حالا بیاد واست کلاسم بذاره جواب اس ام استو نده... امان از اون وقتی که دلت واسش تنگ بشه...
امروز میخوام بهت بگم کسی نمیرسه به پات... امروز میخوام بهت بگم هیچکی نیومده به جات.... برای دنیا شاید یکی باشی... ولی واسه یه نفر همه ی دنیاشی... باز دوباره من قاطی کردم.
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : هستی
ستاره وقتی میشکنه میشه شهاب اما دلی که بشکنه میشه یه سوال بی جواب...
چقدر سوال دارم که تو باید بهشون جواب بدی.دلم برات تنگ شده.ولی اشکال نداره.همه چیز این راه سخته... دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:شعر,شعر عاشقانه,شعر فریدون مشیری,فریدون مشیری,مهتاب,مهتاب شبی,بی تو مهتاب شبی,کوچه,شعر عاشقانه ی فریدون مشیری,عشق,, :: 19:35 :: نويسنده : هستی
بی تو مهتاب شبی،باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم ازآن گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:"از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی!چندی از این شهر سفر کن!"
با تو گفتم حذر از عشق؟!ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم،نرمیدم
رفت در ظلمت غم،آن شب و شب های دگر هم
نه گرقتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
"فریدون مشیری"
دفتر چه خاطرات من.میخوام این وبلاگو به دفتر چه خاطراتمم تبدیل کنم.البته خوندن خاطراتم برای عموم آزاد نیست.شرمنده ادامه مطلب ... صفحه قبل 1 صفحه بعد آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|